
گاد بچه ها پارت ۱ اشتباه شده بود و منم نفهمیدم مرسی که گفتین:′) پارت سه رو پشت سر این میزارم که منتشر بشه مرسی که حمایت کردین:)♡
دستشو از توی دست اون مرد کشید و گفت: _گفتم باهاتون نمیام من من حتی نمیدونم شما کی هستین و اصلا ب سرت هم نزنه راه بیام باهات! _اوه اوه!ترسیدم لعنتی!گنده تر از دهنت داری حرف میزنی فقط ی بار دیگه میگم و قسم میخورم اگ نیای سالم نمیمونی با ما بیا! _کری نکنه؟!گفتم نه!نمیا... نتونست جملشو تموم کنه چون مشتی ک توی شکمش خورده بود نفس کشیدنو براش سخت کرد خم شد و سعی کرد نفس بکشه ک با لگدی از طرف اون پسر روی زمین پرت شد خیلی عجیب بود قدش کوتاه بود و اصلا بهش داشتن همچین زوری نمیومد!اصلا تصور این حد از درد و نداشت پسر بعد از اینکه دید دیگه از جاش بلند نشد به طرفش رفت و با دستش چونشو بالا آور و گفت:نظرت عوض نشد؟ _من...من هیچوقت در برابر تو نمیبازم...اوهو اوهو (بیخشید جوو از بین میبرم ولی این مثلا سرفه است 😂😔) _فعلا کسی ک تا حد مرگ کتک خورده تویی ن من و لگد دیگه ای حواله دنده هاش کرد میخواست مشت دیگه ای بهش بزنه ک پسر دیگه ای کهمراهش بود از در وارد شد و گفت: _ولش کن! _چرا دقیقا چرااااا بزا خودم دخلشو بیارم دیگه زحمتش گردن رئیس نیوفتههه _داره میرسه میتونی هرچقدر بخوای بزنیش وقتی رسید همون قدر میخوری حواست باشه فقط قراره ببریمش حالا هم ک(نیم نگاهی ب هوسوک میندازه)ب نظر نمیرسه دیگه بخواد مقاومت کنه پس برش دار و بیا بریم دوست ندارم باهاش رو در رو بشم _شت شت شت شت باشه ول قول نمیدم توی کشتنش دست نداشته باشم _قرار نیست بمیره _مشکلهمینه میخواست هوسوک رو بلند کنه ک با صدای قدمایی بلند هردوشون برگشتن به طرف راهرو _تف بهت اومد باید بریم بدو!نباید میزدیش اههه _برمیگردیم جان هوسوک برمیگردیم.
خب این قضیه بود ک اتفاق افتاده بود ولی الان چی میشه اگ بهتون بگم هوسوک بعد از جمله((فعلا کسی ک تا حد مرگ کتک خورده تویی ن من))بیهوش شد و بقیه حرفارو نشنید؟عر نزنید پلیز چون فقط تا همینجا یادش بود و به کوک و پلیسا هم همینو گفت.الان تقریبا دو هفته از اون قضیه میگذره و هوسوک به دلیل: _خونت امن نیست هیونگ _در نداره _تنهایی _پرستار هم نداری _کثیفه و.... در خونه کوک میگذروند و کاراشو از توی خونه میکرد تقریباً سر پا شده بود.همه چی عادی میگذشت تا روز ۱۲ ام اونروز اینطور بود: (#پاره_ای_از_توضیحات:خب خب دوستان گرانقدرررر و البته زیبا هروقت قرار بود توضیح بدم از دید سوم شخص استفاده میشه چون بهترینه و خب یجورایی دستمو باز میزاره در نتیجه دیگ اول شخص نداریم عزیزان ماوچ بهتان) زنگ در به صدا در اومد و هوسوک بلند شد تا بازش کنه ولی معلوم نشد ک از کجا کوک پروازززز کرد و گفت:هیونگککگ استراحت کننننن خودم باز میکننمممم و در رو باز کرد،یونگی اومده بود: _اوه سلام هیونگ _سلام...میتونم بیام تو _اممم...البته! تعجبش از این نبود ک اومده بود اون برای اولین بار توی این دو هفته اومده بود تو و خب هیچوقت این کارو نمیکرد بعد از اینکه هوسوک و بغل کرد و حالشو پرسید نشست و کوک گفت: _هیونگ،آب،قهوه،نسکافه چی میخوری؟ _هیچی نمیخورم مرسی راستش میخواستم ی مسئله ای رو با هوسوک و تو در میون بزارم _اوهوم بگو میشنویم _راستش من باید برم به ی ....به ی مسافرت کاری و این چند روز نیستم ولی خیلی نگران حال هوسوک ام (#پاره_ای_از_توضیحات:از این ب بعد ب جا هوسوک میگیم هوپی ک راحتتر باشیم ولی اونا همچنان هوسوک صداش میزنن من مینویسم هوپی اوکی) _هیونگ،هوپی هیونگ کمربند مشکی داره! _ولی نتونست براش کاری کنه! _تا ی حدی درسته تو بهتره بری و ب کارت برسی نگران نباش منم پیشش هستم _هوپی نظر تو چیه؟ هوپی نکاهشو از روی زمین برداشت و با لبخند همیشگیش گفت: _برو به کارت برس ممنون ک نگرانمی اون آدمایی هم ک بهم حمله کردن امیدوارم یروزی درست بشن و راحت درستو پیش بگیرن از شون چیزی به دل نگرفتم در نتیجه راحتم برو.
_پس من میرم خدانگهدار _خداحافظ هیونگ _مراقب خودت باش یونگی در خونه بسته شد. خوب هیونگ من باید برم شرکت فقط ۱ ساعت تنهایی بنظرت با این کارم کلم توسط یونگی هیونگ کندس؟ _نه نمفهمه راحت باش _باش یکساعت دیگه برمیگردم باید ی سر به هیونگ هام بزنم و چند تا کار دیگه لطفاً مواظب خودت باش و گوشیتو در دسترس قرار بده _من ۱۲ سالم نیست ک داری نصیت میکنی ۲۵ سالمه حالا هم برو تا دیر نشده _باش فقط... با دادی ک اینجوری بود:بروووو صداش قطع شد. (خب خببببب بریم از دید نامجین زیبا🌝) توی این دو هفته اون دوتا نسبتا با هم خوب شده بودن نسبتا یعنی این : نامجون از جین برای پرونده هاش کمک خواست و جین هم برای غذا ازش نظر خواست خب این خیلی قدم بزرگی بود راستی!اون پرده ای ک اسمشم نمیدونم هم از بینشون برداشتن دلیلشون روشن نبودن فضا بود ولی خب هممون میدونم با ی پنجره کوچیک نور فضا تغییر نمیکمه؛) کوک بالاخره به شرکت رسید و در اتاق اون دوتا رو زد اجازه ورودش صادر شد و با دیدنش هیونگاش خوشحال شدن جین اول اومد نزدیک و موهاشو بهم ریخت و گفت: _پیر شدی تو این دو هفته! _هیونگ دست بردار هیچوقت به اندازه تو پیر نمیشم.اوه سلام نامجون شی خسته نباشید. _ممنونم جونگ کوک چیشد سری به ما زدی؟ _راستش میخواستم ببینم کم و کسری ندارین و اگر چیزی نیاز داشتید براتون بیارم راستی تا ی هفته دیگه هم ک هوپی بهتر بشه برمیگردم و شما هم میتونین ب شرکتهای خودتون برسید چیزی ک انتظارشو نداشت اتفاق افتاد:صورت های هردوشون به حالت ناراحتی در اومد ولی دقیقاً معلوم بود به خاطر اینکه معلوم نشه زود خودشونو جمع کردن و نامجون گفت: _نه مرسی اینجا همه چی تکمیله ولی واقعا خیلی کار هست بنظرت بهتر نیست ما بمونیم _عام خب نمیخوام براتون زحمت بشه و از بخش خودتون توی شرکت جا بمونین این دفعه جین به حرف اومد _نبابا جا نمیمونیم تازه فهمیدم به کار های اداری بیشتر علاقه دارم _باشه پس جایگزین میشین توی اون بخش و همجاینن _باشه ممنون _کمترین کاری بود ک میتونستم بکنم من دیگه برم _خداخافظ _مراقب خودت باش.
این از پارت ۲ ساری که اشتباه شپدد😂🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به سوی پارت بعدددد💃🕳️
مثل همیشه عالی
های مای بیوتیفول ریدر•-•🦋💜
پارت ⁴ داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥🧡
ممنون❤
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت⁵داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥🧡
نمیخوای بعدی رو بزاری؟😂👌🏽
پارت ۳ رو گذاشتم بخداااا😂😔
های مای بیوتیفول ریدر•-•🦋💜
پارت ⁴ داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب🔥🧡
های مای بیوتیفول ریدر•-•🐬💜
پارت⁵داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب🔥🧡
عانیو-!•-•🌴🍓
ویویاینمیدا^^-!☁️🫐
نیمفندوممپاستلهست-!•-•🥡🍓
خوشحالمیشمفنمبشی^^-!🍤🌸
- - - -🌘- - - -
مایلبهپین؟^^-!🌘🌸